پلورالیسم دینی در بوته نقد (3)






آیت الله محمد هادی معرفت (رحمت الله علیه)

نسبیّت حقّ و باطل

آیا حقّ و باطل، یک واقعیّت اصیل هستند، یا اعتباری و نسبی؟
امور اعتباری دو گونه‏اند: اعتباری محض و اعتباری انتزاعی، که به منشأ انتزاع خود بستگی دارد؛ مثل: زوجیّت اربعه. اعتباری محض، منشأ انتزاعی ندارد، جز اعتبار مُعتبِر، گرچه بنای عُقَلا باشد؛ مانند: ملکیّت و زوجیّت.
هر دو گونه امور اعتباری، در مقابل امور حقیقی که تحقّق عینی دارند و امور وهمی، که اساسا از وجود بهره‏ای ندارد، از واقعیات شمرده می‏شوند.
واقعیات گرچه تحقّق عینی ندارند، ولی از وجود بهره‏مند می‏باشند و تمامی امور اعتباری محض یا انتزاعی، چون از وجود بهره‏مندند، واقعی شمرده می‏شوند.
در کنار امور اعتباری، امور دیگری هستند که اعتباری نیستند، ولی در عین حال واقعی‏اند و اصالت دارند. این اصالت در مقابل اعتبار است؛ یعنی نه تحقق عینی دارند؛ مانند اعیان خارجیه، و نه وهمی هستند، که از وجود بهره‏ای نداشته باشند، و نه اعتباریند که حالت نسبی و اضافی داشته باشند و با این حال واقعیّت دارند؛ مانند غالب صفات نفس و از جمله، مصالح و مفاسدی که زیربنای احکام شریعت را تشکیل می‏دهند.
از این‏رو، احکام شریعت، چه وضعی و چه تکلیفی، گرچه از امور اعتباری محض و احیانا انتزاعی محسوب می‏شوند، ولی زیربنای همه آنها امور واقعی تأصّلی است، که از واقعیتهای اصیل حکایت دارند و همچنین معارف اسلامی، همگی از واقعیّات اصیل می‏باشند.
بدین‏سان، به کار بردن حقّ یا حقیقت درباره دین ـ چه در اصول و چه در فروع ـ ناظر به واقعیّات اصیلی است، که برحسب اختلاف فهمها قابل تغییر و تبدیل نیست؛ مخصوصا بر مبنای مکتب تخطئه، که اختیار مذهب تشیّع است.
لذا هیچ یک از اصول و فروع دین، با اختلاف مشارب و سلیقه‏ها، یا مکتبها و مذهبها، یا تفاوت فهمها تغییرپذیر نمی‏باشد.
به عنوان نمونه، عدل و حکمت الهی، مورد منازعه میان مکتب اعتزال و مکتب اشعری است. مکتب اعتزال، چون خدا را متصف به عدل و حکمت می‏داند، مسأله جبر در تکلیف را از اساس منتفی می‏داند. در برابر، مکتب اشعری برای اثبات بسط قدرت الهی و نامحدود بودن حاکمیّت مطلقه او، مسأله عدل و حکمت را منتفی دانسته و جبر در تکلیف را روا شمرده‏اند.
سرانجام، خداوند، یا عادل و حکیم هست یا نیست؟ جبر در تکلیف هست یا نیست؟
بر هر فرض، ثبوتا یکی درست می‏گوید و دیگری نادرست و نمی‏توان گفت: ثبوتا هر دو درست می‏گویند، یا گفتار هر دو ـ که متناقض است ـ حق می‏باشد! بلکه بناچار یکی حق می‏گوید و دیگری باطل؛ زیرا واقعیّت اصیل یکی از این دو می‏باشد.
همچنین در باب وضو، در آیه شریفه آمده است:
«یا أیّها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق وامسحوا برؤوسکم و أرجلَکم إلی الکعبین»مائده /6
در فقه مذاهب اربعه، در «أَرْجُل» فتوا به «غَسْل» داده‏اند، به گمان این که «و أرجلکم» عطف به «أیدیکم» می‏باشد؛ لذا همان‏گونه که دستها را باید شست، پاها نیز باید شسته شود.
ولی در فقه جعفری، آن را عطف بر «برؤوسکم» می‏دانند؛ لذا باید پاها را مسح نمود.16
اکنون می‏پرسیم: «وارجلکم» عطف بر «ایدیکم» است یا بر «برؤوسکم»؟ و آیا باید پاها را شست یا مسح نمود؟ کدام فهم یا کدام برداشت صحیح است و دیگری باطل؟
اگر گفته شود: هر دو، پس باید میان غسل و مسح جمع نمود. و اگر بگویید: یکی از آنها، آن یکی کدام است؟
گو این که مفسّران روشنی امثال شیخ محمد عبده، ترجیح داده که عطف بر «برؤوسکم» است، تا فاصله به اجنبی بین معطوف و معطوف‏علیه ایجاد نشود.17
و نیز در مسائل اختلافی میان معتزله و اشاعره، امروزه مکتب اعتزال جای خود را پیدا می‏کند.
این‏گونه، اختلاف‏نظرها میان مکتبهای مختلف و مذاهب گوناگون بسیار است، که نمی‏توان تمامی آنها را صواب دانست؛ مانند اختلاف میان دانشمندان در دیگر علوم طبیعی و ریاضی و حتی علوم انسانی.
حقیقت آن است که کسانی این‏گونه مسائل را درباره ادیان مطرح می‏کنند، که اساساً، پایه‏ای برای دین قائل نیستند، یا از تیپ «صلح کل» ـ یکی از نظریات صوفی‏گرایانه یونان قدیم ـ می‏باشند، که کم و بیش در زبان شعرای اسلامی صوفی‏منش، جریان یافته است.
یا از زمره روشنفکران غربی هستند که دین را برخاسته از فرهنگهای حاکم بر جوامع دانسته‏اند؛ لذا اصل وحی را منکرند و واقعیتی برای ادیان قائل نمی‏باشند.
نویسنده محترم ما، گرچه خود از دین‏باوران است و حقیقت‏گرا، و به اصطلاح خواسته به گونه‏ای میان این ضد و نقیضها جمع نماید و تصریح می‏کند: مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست... ولی دلایل و شواهدی که می‏آورد، گریزی از باور نسبیت برایش نمی‏گذارد.
به عنوان نمونه، قصه پیل، که در تاریکی بُدی، و گروهی هر یک دست خود بر او می‏نهاد، یکی خرطوم و دیگری پا، و سومی گوش، و چهارمی دست بر پشت او نهاد، و هر یک برحسب لمس کف، وجود فیل را تشخیص می‏داد، که اگر شمعی وجود داشت، همگی به اشتباه خود پی می‏بردند.18
وی از این داستان چنین نتیجه می‏گیرد که اختلاف نظرها، برحسب اختلاف منظرهاست، چون همگی در تاریکی قفس آدمیّت قرار گرفته‏اند و تا از این تنگنا بیرون نیایند، به حقیقت امر واقف نشوند.
و نیز مثالی را که دکتر علی الوردی آورده، دلیل بر صحت همه نظرها گرفته است؛ زیرا هر یک از آنچه می‏بیند، خبر می‏دهد و واقعیّتی که او می‏بیند، همان است.
مغالطه در این جاست که دین، اختلاف‏منظر ندارد: «ذلک الکتاب لاریب فیه» و حتی راه درمان متشابهات را ـ که اندکند ـ با مراجعه به محکمات «هنّ امّ الکتاب»نشان داده است.
منطق قرآن آن است که دین، جای شبهه نیست و آنان که به دنبال شبهات می‏روند، بداندیشان و بیماردلان هستند. بدین‏سان هر که خطا رفته، بدان روست که از راهی که قرآن و اسلام نشان داده، نرفته و خودسرانه ره پیموده است.

تقصیر یا قصور؟

تقصیر، کوتاه آمدن و قصور، کوتاه بودن دست است. شاید بیشتر اختلاف‏نظرها، یا اختلاف مذاهب و آراء پیرامون مسائل دینی، از نوع دوم باشد. برخی رسیده‏اند و برخی نرسیده‏اند و چه بسا هیچ کدام نرسیده باشند و این، مقتضای مکتب «تخطئه» است. بدین سان، آن که نرسیده، معذور است و مأجور. «للمُصیب أجران، و للمخطئ أجر واحد.»19
اما این که گفته شود همه به واقع رسیده‏اند، درست نیست؛ زیرا واقعیّت یکی بیش نیست و با اختلاف‏نظرها، متحوّل نمی‏شود، مگر بر مبنای مکتب «تصویب» که در حقیقت، انکار واقعیت را می‏رساند.
از این‏رو و بنا بر مکتب «تخطئه»، درباره اختلاف‏نظرها یا اختلاف برداشتها، مسأله «حق و باطل» مطرح نیست، بلکه صرفا صواب و خطاست.
حقّ و باطل، در مورد تقصیر به کار می‏رود. کسی که حق را شناخته و بنا بر مصالحی آن را نپذیرفته، یا سعی می‏کند تا باطل خود را حق جلوه دهد، اوست که راه ضلالت را پیش گرفته و رفتار او باطل است و شخص او گنهکار.
بنابراین، اختلاف‏نظرها که از روی «قصور» باشد، در صورت خطا بودن، نه باطل است و نه گناه، بلکه صرفا اشتباه است و معذور، و احیانا (اگر به آنچه رسیده عمل کند) مأجور.
صدوق علیه‏الرحمة در باب «ثمانیه» کتاب خصال، از امام صادق علیه‏السلام حدیثی آورده، که مولا امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود:
«بهشت را هشت در است، که اولین آن برای انبیا و صدّیقین است، دومین برای شهدا و صالحین، پنج در برای مؤمنان راستین و هشتمین در برای دیگر مردمان که با حق و حقیقت در ستیز نباشد.»20

خطوط متوازی؟!

نویسنده مقال، از ادیان و مذاهب مختلف، با عنوان خطوط متوازی یا صراطهای مستقیم یاد می‏کند و مسأله انحصار حق و هدایت کامل را در یک مکتب یا مذهب، از کوته‏نظری می‏داند.
وی می‏گوید:
«اسلام سنّی فهمی است از اسلام، و اسلام شیعی، فهمی دیگر، و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعی‏اند و رسمیت دارند. همیشه هر فرقه‏ای، خود را حق دیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتناب‏ناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام می‏برد، و می‏گوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کرده‏اند، یا بر پیامبران سه‏گونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کرده‏اند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونه‏گون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتّی و حُسْنُک واحدٌ
و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعه‏ای از خطوط راست دید که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا می‏کنند.»
آن گاه فرضیّه «صراطهای مستقیم» را مطرح می‏کند و به این نتیجه می‏رسد که پیروان مذاهب، در کثرت و اختلاف، با چشم دیگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن دارد (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است و بقیّه ضالّ و هالکند!
قرآن، درست، خلاف این فرضیّه را مطرح می‏سازد:
اولاً، میان انبیاء و شرایع آسمانی، اختلافی نیست و همه یک چیز می‏گویند و از یک دریچه بر آنان افاضه شده و همگی حامل یک پیام‏اند:
«إنّ الدین عنداللّه‏ الاسلام»
آل‏عمران /19
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی‏الآخرة من الخاسرین»
آل‏عمران /85
و همه پیرو ملّت حنیف ابراهیمی‏اند:
«قل إنّنی هدانی ربّی الی صراطٍ مستقیم دینا قیما ملّه ابراهیم حنیفا»
انعام /161
«ثم اوحینا الیک ان اتبع ملّة ابراهیم حنیفا»نحل /123
«یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربّکم وافعلوا الخیر لعلّکم تفلحون. و جاهدوا فی اللّه‏ حقّ جهاده هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملّة أبیکم ابراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبلُ و فی هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء علی الناس»حج /78
«ومن احسن دینا ممّن اسلم وجهه للّه‏ وهو محسن واتبع ملّه ابراهیم حنیفا»
نساء /125
«و من یرغب عن ملّة ابراهیم الا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فی الدنیا و إنه فی الآخرة لمن الصالحین. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین. و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بَنیّ انّ اللّه‏ اصطفی لکم الدین فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»بقره /132-130
«و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بل ملّة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین. قولوا آمّنا باللّه‏ و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الأسباط، و ما أوتی موسی و عیسی و ما أوتی النبیّون من ربّهم لانفرّق بین أحد منهم و نحن له مسلمون. فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولّوا فإنّما هم فی شقاق...»
بقره /137-135
ثانیا، قرآن فقط یک شریعت را خط راست و صراط مستقیم می‏داند و بقیه طریقها را انحرافی و گمراهه می‏شمرد.
از دیدگاه قرآن، هدایت یک سویی است و ضلالت در جهتهای گوناگون و انحرافی است.
هر که آن راه را یافت و شناخت، سپس پذیرفت، بر هدایت است و راه سعادت را رهسپار گشته، به رضوان الهی منتهی می‏شود.
و هر که آن را یافت و نپذیرفت، بر ضلالت است، و راه شقاوت را پیش گرفته است.
و هر که دست او کوتاه بود و نتوانست حقیقت را دریافت کند، جاهل است و معذور.
وظیفه و سرانجام هر یک از این سه گروه، در قرآن مشخّص شده است.
در سوره حمد، از خداوند درخواست می‏شود تا صراط مستقیم را رهنمون گردد: «اهدنا الصراط المستقیم».
و آن، همان صراط رهیافتگان است که دست عنایت الهی بر سر آنان قرار گرفته است: «صراط الذین انعمت علیهم».
اما دو گروه دیگر از این قرارند: گروهی که مقاومت ورزیده و مورد خشم الهی قرار گرفته‏اند: «غیر المغضوب علیهم» و گروهی که راه را نیافته، سرگردان و حیرانند: «و لا الضّالین». ضلالت در این‏جا، تنها سرگردانی و ره گم کردن است.
در حدیث آمده است:
جابربن عبداللّه‏ انصاری می‏گوید: نزد پیامبر گرامی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نشسته بودیم، که با انگشت یک خطّ مستقیم ترسیم نمود، و دو خط دیگر در چپ و راست آن کشید. سپس دست مبارک بر خط میانه نهاد و فرمود: «هذا سبیل اللّه‏» این راه خدا است. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «و أنَّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لاتتبعوا السُّبُلَ فَتَفرّق بکم عن سبیله» (انعام /153)، این یگانه راه مستقیم به سوی حق می‏باشد، همان را دنبال کنید و دیگر راهها را نروید که پراکنده می‏شوید و از راه خدا جدا می‏گردید.21

پی نوشت ها :

16 . تفسیر المنار، ج6، ص235-227.
17 . مثنوی، دفتر سوم، ص 1270-1260.
18 . مسند احمدبن حنبل، ج4، ص198 و 204.
19 . خصال، ج2، ص408-407.
20 . سنن ابن ماجه، مقدمه باب 1، آخرین حدیث، ج1، ص8.
21 . توبه /33 و سوره صف /9.

منبع:http://marefat.info